کد مطلب:314414 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:185

متوجه شدیم پیچ رسید و اتومبیل از کنترل خارج شد
2. چنان كه در كرامت و معجزه ی اول ذكر شد ساختمان حسینیه آغوزدره از منطقه ی هزار جریب مازندران نیمه ساخته مورد استفاده قرار گرفت و چون هر سال یادواره ی علما و شهدای روستا برپا می شد، برای این سال - یعنی سنه ی 1379 شمسی - قرار شد سفید كاری نماییم و تعمیرات داخل را به اتمام برسانیم. سفیدكاری تمام شد، وقت ضیق بود، برای تعمیرات از چند تن از بستگان عمه زاده هایم كه در سلك مقدس سپاه پاسداران هستند كه خود هم اعضای ستاد یادواره هستند و با بنایی آشنایی كامل دارند.

روزهای تعطیلی مخصوصا پنجشنبه و جمعه به روستا می آمدند و با كوشش و تلاش فراوان تعمیرات داخل را به اتمام رساندند. عصر جمعه بود، حركت كردند به سوی شهر بندر گز كه صبح شنبه به كار اداری خود برسند. از قضا من و پسر سه ساله ام و دخترم به همراهی آنان حركت كردیم. چون منطقه از جهت وسایل نقلیه مشكل دارد لذا با یك دستگاه نیسان بار كه به طرف شهر در حركت بود همگی سوار شدیم. خودم و سه تن از عمه زاده هایم و یك برادرزاده و دو فرزندم پشت نیسان نشسته و ماشین حركت كرد. این اتومبیل سربالایی را به خوبی آمد و اول سرازیری كوه چشمه ای است كه عادتا برای استراحت و تازه كردن نفس و سرد كردن وسیله ی نقلیه كنار چشمه مقداری صبر می كنند و ما هم طبق روال خواستیم بایستد اما به راه خود ادامه داد و كم كم سرعت بیش تر شد به حدی كه متوجه شدیم از سرعت معمولی بیشتر است. دوستان گفتند شاید دنده جا نیفتاده و خلاص شده و دور گرفته است. احساس كردیم كه دچار خطر جدی شدیم، چند پیچ را رد كرد و پشت سر گذاشت، همین طور سرعت بیشتر می شد لذا چرخ سمت شوفر را در گودال مجرای آب قرار داد كه سرعت كمتر شود هرچند دست اندازها و بالا پایین رفتن ها را تحمل كردیم اما ناگهان متوجه شدیم پیچ رسید و اتومبیل از كنترل خارج شد. این جا بود كه از خود مأیوس شدیم و متوسل شدیم به آقا ابوالفضل العباس علیه السلام، فقط سه بار گفتم: یا اباالفضل، یا اباالفضل، یا اباالفضل! كه ماشین از این چاله به چاله ی بزرگتر پرتاب می شد شاخه های درخت ها را می شكست و به پیش می رفت در سرازیری شیب خطرناكی رسید همین طور می رفت تا این كه به پرتگاهی رسید همه ی ما



[ صفحه 352]



پرتاب شدن را حس كردیم اما لحظه ی سقوط را نفهمیدیم، گویا برق وجودمان آن لحظه قطع شده بود، یك وقت احساس كردیم نیسان بار با دماق بر زمین نشسته و همه ی سرنشینان خون آلود هستند. از قضا دو موتور سوار شاهد سقوط ما بودند. دیگر وسایل نقلیه را كه در عبور بودند متوقف كردند و از جریان سقوط خبر دادند. مردم به كمك آمدند، در آن تاریكی اول شب حتی نفهمیدیم از كجا سقوط كرده و كجا هستیم.

مجروحان را بالا برده و با وسایل مختلفی به بیمارستان گلوگاه و بندر گز و بهشهر رساندند. البته همه ی خدام امام حسین علیه السلام كه در حسینیه ادای وظیفه می نمودند چون هنوز گرد و غبار حسینیه بر آنان بود فقط زخم سطحی داشتند. و خطر با شكستگی وجود نداشت و دیگر مسافران شكستگی داشتند.

آری چرا چنین نباشد كه همه نوكران امام حسین و ابوالفضل العباس علیهماالسلام بودند و در آن ساعت شدت و خطر نام مبارك ابوالفضل العباس علیه السلام بر زبان جاری بود و شاعر درست گفته:



اذا شئت النجاة فزر حسینا

لكی تلقی الاله قریر عین



فان النار لیس تمس جسما

علیه غبار زوار الحسین



و بر ما غبار خانه ی امام حسین علیه السلام بود

و بعد از این جریان هر كه آن مكان حادثه را می دید و به داخل دره می رفت و محل سقوط اتومبیل را می دید از زنده ماندن افراد تعجب می كرد و حتی در برگشت پیاده شدیم محل حادثه را از نزدیك ببینیم افراد باورشان نمی شد كه این جا باشد.

اگر فطرس می بالید و می گفت من مثلی و أنا عتیق الحسین علیه السلام؟

جا دارد من هم بگویم: من مثلی و أنا عتیق العباس علیه السلام.

عبدالصالح بن شیخ اسماعیل انتصاری مازندرانی

7 / 3 / 1380 شمسی



[ صفحه 353]